دریا

نوشته های اختصاصی

دریا

نوشته های اختصاصی

حالت تشویش و اضطراب پیدا کرده ام آیا چیزی را که امروز در مکتب ضرار دیده بودم واقعیت داشت مسخش شده بودم و می خواستم ادا در بیاورم که انگار نه انگار این فرشته برتر را دیده ام .نمایش زیباترین تابلو خلقت و من که در حسرتش ذوب میشدم . چیز مهمی نیست اما دلم داشت می کشاندم و میمردم از شوق دیداری که نمیدانستم نهایتش کجاست و عقلم مرتب تهدیدم میکرد که ای بدیخت جلو برو .گرگها همه در کمین این آهوی کویرگیر افتاده منتظر نشسته اند همه حرفها سخنی راجع به اوست اقتدار و عظمتش بهت زده ام کرده بود و کسی را جرات نزدیکی با او نبود .

دوست داشتنت را چگونه باید فریاد میزدم آیا با زار زدنم آرام می شدم و او از پرتگاه پرستش نجاتم میداد هبل و لوط و عزی را در برابر گامهایش قربانی مینمودم و با شنیدن کلامی که من مخاطب بودم معراج را سیر مینمودم تا قلم بر میداشتم برایش نقشی بزنم کاغذم لبریز میشد از بوسه هایی توام با اشک و طرحهایم حاوی حکایت دلدادگیم بود بر سر کلاسی حاضر میشدم که استاد دلم حضور داشت ترسیم و نگاشتن تنها هنر من بود که با او بارور می شد و قبل از هر تعطیلی دلم میگرفت و آیا اصلا او اینها را می فهمید؟

  • محمد حسین میرجلیلی

با لحن سرزنش آمیزی خود را مخاطب قرار میدهم چون از احساس غبر قابل اجتنابی از شخصیتم که در پی هوسهایش مدام از مرزها میگذرد خسته ام و شاید چیزی در حد تنفر .

نمیدانم عشقم محصور کدامین مرز است و  اینرا میدانم او حتی به یادم نمی آورد چیزی ناگواراتر از مرگ .

با احتیاط باید نوشت تا معشوقه ام هرگز متوجه ترسم نگردد او نمیداند در سرگردانی بین اقوام خود را میبازم و در موج جمعیتی که بی هدف برای بقایشان میجنگند عرفانی را می آموزم که در هیچ مکتبی آموزش نمیدهند .او ملقب شده بود به راهبه و من برای رسیدن به وصال معشوق در پوشش راهب درآمدم و سالها ست خلوت گزیدم .

هراس از ماندن و دلتنگی برای برگشتن شاید این چیزها موجب فرانگرفتنم باشد اما من مجبور به سکونت در مسیری هستم که حرکت اصول اولیه اش است و بس .

من بدنبال علم کیمیاگری بودم اما نمی خواستم مس را تبدیلش نمایم بلکه کیمیایی که بتوانم زمان را برگردانم تا نگاه بر نگاهش دوزم و قصه محو شدن خویش را در بیکران سینه اش بازگو نمایم سد چشمانم را می شکستم اگرچه مردانگیم را نقض میکرد مهم نبود چون او باید می دانست بی او پوچم .آری من به راز کیمیا پی برده ام اما متاسفانه قدرت انجامش را از من گرفته است این تقدیر لعنتی .من می توانستم با وصال معشوقه ام جسم خاکیم را با او پیوند زنم و افسوس تقدیر مجال نداد

امید به اتمام در من قوت میگیرد اگر بدانم بعد از این زمستان بهاری هم است آنگاه سرمای این فراق را از یاد خواهم برد و در انتظار عطر شفابخش بهار غبار غم از دل میزدایم  و با سه تاری در دست به پیشوازش خواهم رفت تا با او همنوا گردم تا شادترین غزل زندگی را بسرایم فقط اگر سرنوشت امان دهد فقط اگر....

  • محمد حسین میرجلیلی


در مکانی به اسم غربت در یاد تو با غمهایم تنهایی را تجربه میکنم تصاویری از دفترچه خاطرات بطرفم هجوم میاورند و من قربانی آمدنی که به اجبار بود برای محاکمه ای که عشق آدمیزاده رسوایی خلق مینمود و من الان داد میزنم از بیداد یک دوست کسی که برای اولین بار سرفصلی از عشق را در وجودم گشود و رفت .که به دلیل سرمستیم و جنونم نفسم را بریدند به خفقانم کشاندند و حال در خلقتی که آمدنم گناه بود با کوله باری خواهم رفت که همه یاد اوست و انتقامم از سرنوشت سبب شد که دیگران گویند شیطان ظهور کرده است .

و زمانیکه مهری نیست چگونه بشکنم اینهمه سکوتی که روحم را خراش میدهد و ناله زنم خدایا با اینهمه درد به بازیم گرفتی تا نهایت آرزوهایم را ببازم و همه ببینند گرفتار مخلوقی شده ام که خود دارد زجه میزند از اینهمه تعلقات رهایم نمینمایی تا به پایبوسی فرشتگانی که فقط کارشان نگاشتن غلطهایم بوده است بروم

  • محمد حسین میرجلیلی

دوباره به قلب خود رجعت نمودم شاید حریفی قدر بیابم که مرا از این مستی باز ستاند .آرامشی که انتها ندارد و من بر دیواره های قلبم نقش آرزو میزنم قلم موی احساسم با ترکیب کردن رنگها به هیجان می آید هزاران رنگ که هرکدامشان طراوتی را با خود بهمراه دارند و من با پاشیدن اینهمه رنگ

  • محمد حسین میرجلیلی

دوستان بیایید که اینبار در اعتصابم همراهم باشید کتابها را آب کشیم که غلط اندر غلط به ما آموختند وقتی اینان ندانسته هایشان را به عنوان قلمرو نامحدود معرفی کردند و در شمارش اعداد دروغ گفتند و من دانستم تو که بی نهایتی مال منی .
اساتید از محاسبه اجسام حجم دار گفتند و هرگز نتوانستند حجم دل را تعیین نمایند به همه دوستان گفتم بیایید اینهمه فرمول و معادلات را به فراموشی سپریم و به شکلی جدید بیاموزیم .

من می خواهم استادم را خود انتخاب کنم کسی که عشق را به من شناخت معشوقی که معبودم گشته و مرا تنها به دستان تقدیر سپرده است تا او حکم نماید و میداند که از این مردم وحشت دارم و تنها به او اعتماد خواهم کرد .

گاهی با لطف خوشش برای اهدای جانم به او دریغ نخواهم کرد و گاهی با بیدادش مرا از مرگ هراسی نیست.من جام محبت را از دستانش نوشیده ام و او نیک میداند که به جز او دلم گواهی به غیر نخواهد داد تا تصویری دیگر در دلم بازتاب نماید او طبیب جان و دل من است که بر بوم خاطراتم نقش خیال انگیزی زده است که در وصفش هیچ نتوانم گفت او ساحره قلبیست که خود به اسارتش کشید

  • محمد حسین میرجلیلی

امشب هم بر ما گذشت و مهر تو باز انگشت نمایمان نمود گفتیم از اسرار درون و ریختیم بر روی دایره خون نامبارک خویش را و رندان باور کردند قصه دلدادگیمان را به معبود اما ندانستند در خفا ز شرمندگی بر آستانش سر میکوبیم تا کسی نشنود از اسرار نیمه شب هایمان .آنزمان که در خلوت خویش به نتیجه خلقت خود پی میبردم بر بی پناهی موجودات دلگیر می گشتم

  • محمد حسین میرجلیلی

زمانیکه همه در استرس هستند تا برای یک نبردی نامفهوم آماده شوند من تصمیم گرفته ام تا بر هیجان دلم غلبه یابم و اگر دلم بیش از این اصرار ورزد هرگز مطیعش نخواهم شد .بند بند احساس را می شکنم و بسان بچه هایی که لج می کنند نخواهم رفت .داد میزنم که امروز من بر سر امتحانی که یکسال زحمتش را کشیده ام حاضر نخواهم شد آزمونی که تا شروعش چند دقیقه بیشتر نمانده است و هیچ کس به من اعتنایی نمی کند و من از اینهمه نامهربانی دردم می آید .

میخواهم خودم را گول بزنم و به خودم میگویم برو این امتحان را بده تا با قبولیت توانسته باشی لجشون را در بیاوری اما تو دلم میترسم چون از قبولیم مطمئن نیستم .دارد کم کم شروع می شود این آزمون لعنتی که یکسال خون به جگرم کرده است کابوسی که تو این یکسال تمومی نداشت حالا نوبت من شده تا دمار از استرس در بیاورم و به بازیش بگیرم .آری من برای امتحان دادن نخواهم رفت . لذت ببر امتحان گوگولی مگولی .ببین برایت زبانهم در آورده ام و دارم به هرشکل که میتوانم مسخره ات میکنم و به ریش بانیان این شکل علم آموختن میخندم .

من در جلسه امتحان نیستم تا گرفتار ظلمت تو گردم تا با اینهمه سوالات نامفهوم که جولانگاه افرادیست که خود هیچ نمیدانند بخواهی به خاک و خونم بکشی .

ضمنا اگر هم میامدم باز تو چند سوال اول تا به بن بست میرسیدم میخواستم همه برگه ها را ریز ریز نمایم و بر همه این طراحان ناسزا بگویم اما مثل همه که تقلید می کنند و قیافه پروفسورانه به خود می گیرند که انگار تمامی سوالات را از حفظ بوده اند باید بلند شوم و از راه خروجی خود را به بیرون پرتاب نمایم تا برای زندگی نفس بکشم. نگاه به ساعت لعنتی میاندازم فقط یک ربع دیگه آغاز میشه و من دارم داغون میشوم .چقدر سر کلاسها رفتم نشستم و خواستم دوباره مرور کرده باشم تمام چیزهایی که روزگاری فقط بخاطر گرفتن نمره خوانده بودم و آنزمان برایم مفهومی تازه تر داشت .کسی نیست تشویقم کند یا نازم را خریداری نیست تا ...اصلا با همه قهرم دارم میرم به خاطر لج هم شده بخوابم .اما خوابم که نمیبرد .اصلا اینهمه شعر و ور بسه دارم مثل یک اعدامی میروم سر جلسه امتحان .من که محکومم برای چه دست و پای زیادی بزنم .من رفتم برایم دعا کنید چون خودم دیگر برایم اعتقادی نمانده است

  • محمد حسین میرجلیلی

به اسم تو که مرا از مستی وا می گیرد و در اوج آفرینش رها می سازد تا چهار فصل خلقت را بیاموزم و من که هنوز درس ادب و تربیت را فرا نگرفته ام در صحرایی که خونخوارها همه منتظر مرگ معصومیت

  • محمد حسین میرجلیلی

خدایا به کدامین عجز بنشینم تا برگشت بتوانم . هوس ریشه در کالبد خاکیم دوانیده و شیطان به نظاره شعله ور شدنم در جهنم نشسته است . دشمن با من نکرد آنچه خود برای

  • محمد حسین میرجلیلی

به نام تو ای خالق هرچه هست .به ثنایت می نشینم تا قلم عفو بر قلبم و دلم بکشی و از این جسم و عقل شکایت دارم که نابودم کرده است .در هوای تصور یک تصویر , ذهن میمیرد و در خیال وصل

  • محمد حسین میرجلیلی