دریا

نوشته های اختصاصی

دریا

نوشته های اختصاصی

چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۵۵ ق.ظ

ستایش آفریدگارم را که توان ستودن داد

گر چه جهل شیطان وسعتش دل من و امثال من است اما بی شناخت در پی عشق , عاشق میشدم و لحظه ای سکوت امان اندیشیدن نمیداد چشمی که نمی دید را در کدامین محکمه و به کدامین جرم متهمش خواهند ساخت .دلی که در تپشی ,دل دل میکرد را آشوبگرش خواهند خواند و دستانی که جویای محبت ماورایی است مگر هزاران بار به سمت آسمان بلند نشد و در نا امیدی باز مایوسانه کنار جسم فرو نیافتاد . مهر پروردگار خویش را مگر باور نداشت و  باز دل زمزمه میکرد درست خواهد شد .

در صورتیکه آینده همان لحظه کنونی بود برای دیروزی که اشکها سخن پایانی شب بودند برای چشمانی که در خواب باید بدنبال رویاهایش می گشت .

می ستایم همه دردهایم که هر کدام دری است بسوی ملکوتی شدن و امید با من جهنمی نیز همراه است تا در سایه شیطان باز از انسانیت خویش بگویم گرچه می ترسم اینرا نیز بگذارند به حساب غرور بندگی 

جایی که حساب درهم است و هیچ کس را سواد نیست من بی سواد ز ازل چه بنویسم که همه اشتباه است و جرمم کمتر از کفر نیست اما چه کنم که نفهمیم شعله ای انداخته بجانم که اگر نگویم بر خود بی داد کرده ام و می دانم ملقب به مشرک به طنابم می آویزند تا باز خیره به آسمان چشم امید بدوزم اما دستهایم را خواهند بست تا باز بالا نرود و من گره می کنم تا داد زنم بر بلندای دار از رسوایی آدمیزاده و چون به یاد می آورم که با دستان گره خورده ام چه عصیانهایی اتفاق خواهد افتاد باز می نمایم مشتی را که روزی تکبیر می گفت .

خود نمیدانم , آیا مسلمان مرده ام ؟

من که در فقر مردمان خاموش نبودم و برایم عرب و عجم قیاسهای جهنم و بهشت نبودند اما دیدم عجم در آتش شرم سوخت در برابر نیاز فرزندش و شنیدم زمزمه های زبانی که رضایت میداد به مردن 

آری , آفریدگارم  , من دیدم عکسهایی که دنیا حرف با خود دارد عکس خودم را در اشک دیدم

 و شاهد آن بودم که زاهدانت تکیه بر مسندها حکم شرع می دادند که حرام را متمایز کنند از حلال و من به حرامیان خندیدم 

خنده ای که جرم بود چون مرجع اش معلوم و حال من مست نا خوشایند بود دیگر رهبریت مبرا بود در عصر جدید تا نان بر پشت کشد و شبانه مراقبت کند از احساس کودکی که شکم گرسنه را با فشار زمین آرام می نماید او باید تجربه کند فشار قلب قبل از فشار قبر

آری , خدای من , اگر تو را بیش از باورم نستودم مرا ببخش اما با هر آه انسانی منهم دلم گرفت و تو را یاد نمودم از خواسته های خود برای خود گذشتم تا تو دستان بندگان دربندت را بگیری .

خدایا جهنم و بهشتت را فراموش کرده ام تا برای تصاحب حوریانش به بندگانت عشق ورزیده باشم .من برای آرامش دل خویش به تو محتاجم و بس .گرچه باز میدانم عشقبازی با تو خطرناک است اما چه کنم که تنها راه خوشبختیم این است.  

 


  • محمد حسین میرجلیلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">