دریا

نوشته های اختصاصی

دریا

نوشته های اختصاصی

شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۵۵ ق.ظ

بی قرار

امشب هم بر ما گذشت و مهر تو باز انگشت نمایمان نمود گفتیم از اسرار درون و ریختیم بر روی دایره خون نامبارک خویش را و رندان باور کردند قصه دلدادگیمان را به معبود اما ندانستند در خفا ز شرمندگی بر آستانش سر میکوبیم تا کسی نشنود از اسرار نیمه شب هایمان .آنزمان که در خلوت خویش به نتیجه خلقت خود پی میبردم بر بی پناهی موجودات دلگیر می گشتم و غصه لبریزم میکرد از بودن .

مسیری که برگشتی نداشت و فرشته ها حسابگرانی که فقط صورتحسابت را جمع میزدند و من که بی حساب پا بر زمین نهاده ام و اینهمه قمار بازهای حرفه ای که محاطه ام کرده اند منتظر تا بر سر لاشه ام جشن گیرند و من که مردد  از رزمم تصمیم گرفتن از یاد برده ام بجنگم برای هیچ و پوچ یا سر بر زمین گذارم و ذلت خویش را افشا نمایم .در این میان تکیه گاهی نیست تا راحت موجب خلاصیم گردد .اینجا همه نقاب بر چهره گذاشته اند تا خونم را نه جونم را ...اما من دارم ایمان میبازم و پیری نیست تا دستان لرزانم گیرد و راهنمایم باشد .

عصا می شکنم و فکر میکنم با فحاشی به زمان آرام میگیرم  و باز اینهم هرگز .

باید جهان را ویران سازم کتابها را بسوزانم و برای جلوگیری از شر ،گناه اندوخته نمایم اما حقیقتی که به بدنامی مخلوق مفتخرم نموده است از مستی من چه میفهمد گرچه خود خالق باشد . در قانون خلقتی که مجبور شدم به فقر اندیشیدن و نفهمیت با کدام عدلی به عذابخانه آخرتم خواهند برد مخصوصا اینها که استعفایم را نمیپذیرند و به نام معصومیت مرا آلوده گناه کرده اند .

لب بر جام مستی میگذارم و تنهایی برای خود اشک میریزم و مردمی که آرام آمدند و رفتند و حالا دیگر نه یادی از آنهاست و نه اثری درست مثل آینده ای نه چندان دور که به جمع آنها خواهیم پیوست .

ثانیه ها در کنار ساعت محسوب نمیگردند و ساعت ها دیگر در برابر قرنها هیچند و من کنار اینهمه آدمها

چه کرده ام که به اینجا رسیده ام ؟هوس دو آدمیزاده بازخواستش زجر فرزندی است که باید تن پوش آدم را بپوشد و سالها انتظار گودالی کشد که شیر طفولیت را بازپس دهد .

بخشندگی و عدالت مسخم میکند و مستی دیگر هوشیاری نمیتواند پیاپی به سلامتی زیبارویی می مینوشم که در این هزار توی دربدری دستم را گرفت و عاشق خویشم نمود تا درد را حس نکنم .بوسه هایش عطشم را می شکند و من به پناه دلش دیگر از اسمی به نام زندگی نمی ترسم .

رقص کنان و پایکوبان برای دل خویش مجلس عیشی میگیرم و مدام نام او را میبرم.

  • محمد حسین میرجلیلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">