دریا

نوشته های اختصاصی

دریا

نوشته های اختصاصی

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

زمانیکه همه در استرس هستند تا برای یک نبردی نامفهوم آماده شوند من تصمیم گرفته ام تا بر هیجان دلم غلبه یابم و اگر دلم بیش از این اصرار ورزد هرگز مطیعش نخواهم شد .بند بند احساس را می شکنم و بسان بچه هایی که لج می کنند نخواهم رفت .داد میزنم که امروز من بر سر امتحانی که یکسال زحمتش را کشیده ام حاضر نخواهم شد آزمونی که تا شروعش چند دقیقه بیشتر نمانده است و هیچ کس به من اعتنایی نمی کند و من از اینهمه نامهربانی دردم می آید .

میخواهم خودم را گول بزنم و به خودم میگویم برو این امتحان را بده تا با قبولیت توانسته باشی لجشون را در بیاوری اما تو دلم میترسم چون از قبولیم مطمئن نیستم .دارد کم کم شروع می شود این آزمون لعنتی که یکسال خون به جگرم کرده است کابوسی که تو این یکسال تمومی نداشت حالا نوبت من شده تا دمار از استرس در بیاورم و به بازیش بگیرم .آری من برای امتحان دادن نخواهم رفت . لذت ببر امتحان گوگولی مگولی .ببین برایت زبانهم در آورده ام و دارم به هرشکل که میتوانم مسخره ات میکنم و به ریش بانیان این شکل علم آموختن میخندم .

من در جلسه امتحان نیستم تا گرفتار ظلمت تو گردم تا با اینهمه سوالات نامفهوم که جولانگاه افرادیست که خود هیچ نمیدانند بخواهی به خاک و خونم بکشی .

ضمنا اگر هم میامدم باز تو چند سوال اول تا به بن بست میرسیدم میخواستم همه برگه ها را ریز ریز نمایم و بر همه این طراحان ناسزا بگویم اما مثل همه که تقلید می کنند و قیافه پروفسورانه به خود می گیرند که انگار تمامی سوالات را از حفظ بوده اند باید بلند شوم و از راه خروجی خود را به بیرون پرتاب نمایم تا برای زندگی نفس بکشم. نگاه به ساعت لعنتی میاندازم فقط یک ربع دیگه آغاز میشه و من دارم داغون میشوم .چقدر سر کلاسها رفتم نشستم و خواستم دوباره مرور کرده باشم تمام چیزهایی که روزگاری فقط بخاطر گرفتن نمره خوانده بودم و آنزمان برایم مفهومی تازه تر داشت .کسی نیست تشویقم کند یا نازم را خریداری نیست تا ...اصلا با همه قهرم دارم میرم به خاطر لج هم شده بخوابم .اما خوابم که نمیبرد .اصلا اینهمه شعر و ور بسه دارم مثل یک اعدامی میروم سر جلسه امتحان .من که محکومم برای چه دست و پای زیادی بزنم .من رفتم برایم دعا کنید چون خودم دیگر برایم اعتقادی نمانده است

  • محمد حسین میرجلیلی

به اسم تو که مرا از مستی وا می گیرد و در اوج آفرینش رها می سازد تا چهار فصل خلقت را بیاموزم و من که هنوز درس ادب و تربیت را فرا نگرفته ام در صحرایی که خونخوارها همه منتظر مرگ معصومیت

  • محمد حسین میرجلیلی

خدایا به کدامین عجز بنشینم تا برگشت بتوانم . هوس ریشه در کالبد خاکیم دوانیده و شیطان به نظاره شعله ور شدنم در جهنم نشسته است . دشمن با من نکرد آنچه خود برای

  • محمد حسین میرجلیلی

به نام تو ای خالق هرچه هست .به ثنایت می نشینم تا قلم عفو بر قلبم و دلم بکشی و از این جسم و عقل شکایت دارم که نابودم کرده است .در هوای تصور یک تصویر , ذهن میمیرد و در خیال وصل

  • محمد حسین میرجلیلی

به ناله گفتم خاموش تا بتوانم بنگارم دست به لرزش افتاد و صدا به غم نشست پس باران اشک به یاری بغض خفته ام برخاست اما

  • محمد حسین میرجلیلی

در این وادی حیرانی و پشیمانی سرگرم نگاشتن می شوم تا زمان را ویران سازم اما انگار او می خواهد خانه دلم را فرو ریزد و مرا مضحکه یک دلدادگی ساده نماید با دیدن اولین چشم مست می گردد وغزلهای عاشقانه می سراید و در نگاهی دیگر

  • محمد حسین میرجلیلی

دیروز عصر که در خلوت خویش به دنبال حس غریبی بودم تا انزجارم را از زندگی بازگو نمایم به هزار بهانه از خانه زدم بیرون تا با قدم زدن و فحش دادن به زمین و زمان عقده هایم را خالی نمایم .

ناگهان صدای هق هق بچه ای توجهم را جلب کرد آرام به سویش رفتم و جویای

  • محمد حسین میرجلیلی

روزهاست که سکوت ترجیع بند زبانم شده و غزلهای دل را در کتابخانه سینه آتش زده ام تا رسواتر از حال نگردم و قلم این آشنای دیرین از ناتوانی سرخویش می شکند و کاغذ این سینه سپید گفتار را پاره می نماید تا تصویری متحرک از زندگی را به ظهور برساند و همه حرفها در نطقهای بی امان بندگی

  • محمد حسین میرجلیلی