يكشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۰۵ ب.ظ
دریا ۱
در کنار بستر غم آلود تنهایی خفته ام و با سر انگشت خیال بر این ساحل درد تصویری از درد هایم را میکشم تا شاید امواج پیام مرا به گوش دریا برساند اما باز می ترسم امواج خروشان دریا دل مرا برباید .آنگاه من داغ پدری را میفهمم که فرزندش را امواج طغیانگر ربودند و او همچنان چشم به آب دوخته است و با اطمینانی که خود از ماهیت دروغ بودنش آگاه هست خویش را آرام می نماید .
از دریا بخاطر سخاوتش میگوید و او با اشکهایش به این بی منتها دلش را میسپرد تا عصاره جانش را شاید بازستاند و این مدعای آرامش بعد از مدتی جسمی را به ساحل باز میگرداند قالب همان شکل آدمیزاده دارد اما انگار از همه علامتهای حرکتی دنیا ترسیده است و سکوت ابدی را اختیار نموده است و بیچاره پدرش
- ۹۱/۱۱/۲۹